مجمـوعه ای از تبلیـغات جـالب و خلاقـانه

 

 

 

امروزه چنین برآورد می شود که تبلیغات، نقش بسزایی در تولید و عرضه ی بسیاری از کالاها و خدمات دارد. بعلاوه تاثیر آن و خصوصا بکارگیری خلاقیت در طرح آن باعث می شود موتور تجارت شتاب بیشتری بگیرد. بطوریکه تولیدکنندگان کالا و فروشندگان، چشم به هنر معماران و طراحان تبلیغاتی دوخته اند که حاصل کار خستگی ناپذیر آنان است. قرار دادن برخی نکات مبهم و نهفته در طرح، شوخ طبعی و غیر منتظره قلمداد کردن برخی سوژه ها، خود حکایت از نوآوریها در این مقوله دارد. با هم تعدادی از این تبلیغات خلاقانه را می بینیم:


ادامه مطلب
خاطـره ای از دکتر حسـابی

 



پروفسور حسابی؛ ملقب به پدر فیزیک ایران بعد از ملاقاتی كه با انیشتین داشتند و پس از آنكه انیشتین به ایشان نوید می دهند كه نظریه شما در آینده ای نه چندان دور، علم فیزیك را در جهان متحول خواهد كرد، به پروفسور پیشنهاد می دهد كه برای تكمیل نظریه خود در آزمایشگاه مجهز دانشگاه شیكاگو به كار خود ادامه دهد. در ادامه ایمیل خاطره ای بسیار آموزنده از ایشان در دانشگاه شیکاگو نقل شده كه هر ایرانی را به فكر وا می دارد. امیدوارم شما دوستان هم فرصت خوندنش رو از دست ندهید ...

دانشگاه شیکاگو بسیار پیشرفته بود. مهم تر از هر چیزی آزمایشگاه های متعدد و معتبر آن بود.

من در لابراتوار بسیار پیشرفته اپتیک، مشغول به کار شدم. در خوابگاه دانشگاه هم اتاق مجهزی برای اقامت، به من داده بودند.

از نظر وسایل رفاهی، مثل اتاق یک هتل بسیار خوب بود. آدم باورش نمی شد، این اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود که همه چیز را، برای دلگرمی محققین و اساتید، فراهم کرده بودند.

نکته خیلی مهم و حائز اهمیت، آزمایشگاه ها و چگونگی تجهیزات آن بود. یک نمونه از آن مربوط به میزی می شد که در آن آزمایشگاه به من داده بودند. این میز کشوی کوچکی داشت.

از روی کنجکاوی آنرا بیرون کشیدم و با کمال تعجب، چشمم به یک دسته چک افتاد. دسته چک را برداشتم و متوجه شدم تمام برگه های آن امضا شده است!

فوراً آنرا نزد پروفسوری که رئیس آزمایشگاه ها و استاد راهنمای خودم بود بردم. چک را به او دادم و گفتم: ببخشید استاد، که بی خبر مزاحم شدم. موضوع بسیار مهمی اتفاق افتاده است. ظاهراً این دسته چک مربوط به پژوهشگر قبلی بوده و در کشوی میز من جا مانده است. و اضافه کردم، مواظب باشید، چون تمام برگ های آن امضا شده است، یک وقت گم نشود.

پروفسور با لبخند تعجب آوری، به من گفت: این دسته چک را دانشگاه برای شما، مانند تمام پژوهشگران دیگر دانشگاه، آماده کرده است، تا اگر در هنگام آزمایش ها به تجهیزاتی نیاز داشتید، بدون معطلی به کمپانی سازنده تجهیزات اطلاع بدهید. آن تجهیزات را، برای شما می آورند و راه می اندازند و بعد فاکتوری به شما می دهند. شما هم مبلغ فاکتور شده را روی چک می نویسید و تحویل کمپانی می دهید. به این ترتیب آزمایش های شما با سرعت بیشتری پیش می روند.

توضیح پروفسور مرا شگفت زده کرد و از ایشان پرسیدم: بسیار خوب، ولی این جا اشکالی وجود دارد، و آن امضای چک های سفید است؛ اگر کسی از این چک سوء استفاده کرد، شما چه خواهید کرد؟با لبخند بسیار آموزنده ای چنین پاسخ داد: "بله، حق با شماست. ولی باید قبول کنید، که درصد پیشرفتی که ما در سال بر اساس این اعتماد به دست می آوریم، قابل مقایسه با خطایی که ممکن است اتفاق بیفتد نیست."

"این نکته، تذکر یک واقعیت بزرگ و آموزنده بود. نکته ای ساده که متاسفانه ما در کشورمان نسبت به آن بی توجه هستیم."

یک روز که در آزمایشگاه مشغول به کار بودم، دیدم همین پروفسور از دور مرا به شکلی غیر معمول، نگاه می کند. وقتی متوجه شد که من از طرز دقت او نسبت به خودم متعجب شده ام، با لبخندی بسیار
جذابی کنارم آمد و گفت: آقای دکتر حسابی، شما تازگی ها چقدر صورتتان شبیه افراد آرزومند شده است؟ آیا به دنبال چیزی می گردید، یا گم گشته خاصی دارید؟

من که از توجه پروفسور تعجب کرده بودم با حالت قدرشناسی گفتم: بله، من مشغول تجربه ی نظریه ی خودم در مورد عبور نور از مجاورت ماده هستم. برای همین، اگر یک فلز با چگالی زیاد، مثل شمش طلا با عیار بالا داشتم، از آزمایش های متعدد، روی فلزهای معمولی خلاص می شدم و نتایج بهتری را در فرصت کمتری به دست می آوردم؛ البته این یک آرزوست.

او به محض شنیدن خواسته ام، گفت: پس چرا به من نمی گویید؟

گفتم آخر خواسته من، چیز عملی نیست. من با شمش آلومینیوم، میله برنز و میله آهنی تجربیاتی داشته ام. ولی نتایج کافی نگرفته ام و می دانم که دستیابی به خواسته ام غیر ممکن است.

پروفسور وقتی حرف های مرا شنید از ته دل خنده ای کرد و اشاره کرد که همراه او بروم.

با پروفسور به اتاق تلفنخانه دانشگاه آمدیم. پروفسور با لبخند و شوق، به خانمی که تلفنچی و کارمند جوان آنجا بود، سفارش شمش طلا داد و خداحافظی کرد و رفت.

من که هنوز باورم نمی شد، فکر می کردم پروفسور قصد شوخی دارد و سربه سرم می گذارد. با نومیدی به تعطیلات آخر هفته رفتم.

در واقع 72 ساعت بعد، یعنی روز دوشنبه که به آزمایشگاه آمدم، دیدم جعبه ای روز میز آزمایشگاه است. یادداشتی هم از طرف همان خانم تلفنچی، روی جعبه قرار داشت که نوشته بود امیدوارم این شمش طلا، به طول 25 سانتی متر و با قطر 5 سانتی متر با عیار بسیار بالایی به میزان 24، که تقاضا کرده اید، نتایج بسیار خوبی برای کار تحقیقی شما بدست دهد.

با ناباوری ولی اشتیاق و امید به آینده ای روشن کارم را شروع کردم. شب و روز مطالعه و آزمایش می کردم تا بهترین نتایج را بدست آورم.

حالا دیگر نظریه ام شکل گرفته بود و مبتنی بر تحقیقات علمی عمیق و گسترده ای شده بود.

بعد از یکسال که آزمایش های بسیار جالبی را با نتایج بسیار ارزشمندی به دست آورده بودم، نزد آن خانم آوردم و شمش طلای خرده شده و تکه تکه را که هزار جور آزمایش روی آن انجام داده بودم را داخل یک
جعبه روی میز خانم تلفنچی گذاشتم.

به محض اینکه چشمش به من افتاد مرا شناخت و با لبخند پر مهر و امیدی، از من پرسید: آیا از تحقیقات خود، نتایج لازم را بدست آوردید؟

فوراً پاسخ دادم: بلی، نتایج بسیار عالی و شایان توجهی، بدست آوردم. به همین دلیل نزد شما آمده ام که شمش را پس بدهم، ولی بسیار نگران هستم. زیرا این شمش، دیگر آن شمش اولی نیست، و در جعبه را باز کردم و شمش تکه تکه شده را به او نشان دادم و پرسیدم حالا باید چه کار کنم؟ چون قسمتی از این شمش را بریده ام، سوهان زده ام و طبیعتاً مقداری از طلاها دور ریخته شده است.

خانم تلفنچی با همان روی خوش لبخند بیشتری زد و به من گفت: اصلاً مهم نیست، نتایج آزمایش شما برای ما مهم است. مسئولیت پس دادن این شمش با من است.

وقتی با قدم های آرام و تفکری ژرف از آنچه گذشته است، به خوابگاه می آمدم، به این مهم رسیدم، که علت ترقی کشورهای توسعه یافته، همین اطمینان خاطر و احترام کارکنان مراکز تحقیقاتی می باشد و بس، یعنی کافیست شما در یک مرکز آموزشی، دانشگاهی و یا تحقیقاتی کار کنید، دیگر فرقی نمی کند که شما تلفنچی باشید یا استاد.

چون تمام مجموعه آن مراکز در کشورهای پیشرفته دارای احترام هستند و بسیار طبیعی است که وقتی دست یک پژوهشگری در امر تحقیقات و یا تمام تجهیزات باز باشد و دارای احترامی شایسته باشد، حاصلی به جز توسعه علمی در پی نخواهد داشت.


منبع: كتاب استاد عشق تالیف ایرج حسابی

 

دفترهای کار عجیب و غریب

 دفترهای کار عجیب و غریب


ادامه مطلب
مطلب ارسالی ازpowerarchitect

«می‏گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم.

 یوسف گفت: ای جوان‏مرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بینایی‏اش را از دست داد و من به چاه افتادم.

 زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من مدت‏ها زندانی شدم. اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی

 

 

ماکت خودمون

 

کار گروهی:من و شکوفه جون

موضوع:ماکت مسجد جامع ورامین 

برای جشنواره خارزمی و هنرهای تجسمی

امیدوارم برنده شیم

 

 

 

 

 

 

پوستر های بچه های گرافیک هنرستان معلم

 

 

 

 

 

 

 

کار های بچه های گرافیک و معماری(هنرستان معلم)

 

 

 

برای دیدن ادمه کارها به ادامه مطلب بروید

 


ادامه مطلب
کار ماکت دوستام

 

ماکت های جشنواره خارزمی و هنرهای تجسمی

 

 

 

 

 

 

 

لطفا برای دیدن ادامه کارها به ادامه مطلب بروید 


ادامه مطلب
ي عالمه كتاب معماري مطلب ارسالی ازpowerarchitect

- یادی از کاروانسراها، رباط ها و کاروانها در ایران
گردآوری تالیف: محمد تقی احسانی
لوس آنجلس، بی تا، 1367


- اماکن هنری ایران
 نویسنده: جیان روبرتو اسکارچیا
مترجم: یعقوب آژند
تهران، مولی، 1376


-
ایران، معماری و شهرسازی به روایت تصویر
به کوشش محمد یوسف کیانی
تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، دفتر مطالعات ایرانشناسی، 1372

- مسکن و معماری روستائی گیلان

 نویسنده: کریستیان برونبرژه

 مترجم: علاءالدین گوشه گیر

 تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370

 

 

- هندسه در معماری ایران

  نویسنده: زهره بزرگمهری

  تهران، سازمان ملی میراث حفاظت آثار باستانی ایران، 1360

 

 

- تخت جمشید

  نالیف: مهرداد بهار، سودابه دقیقی

  تهران، نشر چشمه، 1377، چاپ 5

 

 

- معماری ایران: پیروزی شکل و رنگ

  نویسنده: آرتور اپهام پوپ

  مترجم: کرامت الله افسر

  تهران، یساولی، 1366

 

 

- آشنایی با معماری اسلامی ایران

  نویسنده: محمد کریم پیرنیا

  تدوین: غلامحسین معماریان

  تهران، دانشگاه علم و صنعت ایران، 1371

  چاپ 5: 1378

 

 

- تحقیق در معماری گذشته ایران

  نویسنده: محمد کریم پیرنیا

  تدوین: غلامحسین معماریان

  تهران، دانشگاه علم و صنعت ایران، 1378

 

 

- راه و رباط

 نویسنده: محمد کریم پیرنیا  

 تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1370

 

 

- شیوه های معماری ایرانی

  نویسنده: محمد کریم پیرنیا

  تدوین: غلامحسین معماریان

  تهران، موسسه نشر هنر اسلامی، 1369

 

 

- تاریخ معماری و شهرسازی ایران

  تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1375

 

 

- تزئینات وابسته به معماری ایران در دوره اسلامی

  تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1376

 

 

- معماری ایران

 84 مقاله به قلم 33 پژوهشگر ایرانی

 گردآورنده: آسیه جوادی

تهران، مصور، 1363

 

 

- درآمدی بر شناخت معماری روستائی ایران

نویسنده: اکبر حاجی ابراهیم زرگر

ویراستار: اصغر کریمی

 تهران، دانشگاه شهید بهشتی، مرکز چاپ و انتشارات، 1378

 

 

- خانه های اصفهان

 نویسنده: کامبیز حاجی قاسمی

تهران، میراث فرهنگی کشور، 1377

 

 

- خانه های کاشان

نویسنده: کامبیز حاجی قاسمی

تهران، میراث فرهنگی کشور، 1375

 

 

- نقوش سردرهای خانه های تهران قدیم

نویسنده: افسانه حاجی علیمحمدی

تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1372

 

 

- دایرة المعارف بناهای تاریخی ایران در دوره اسلامی

تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1378

 

 

- گنبد قابوس

 نویسنده: محمد دردی سلیمی

تهران، محمد دردی سلیمی، 1372

 

 

- ابنیه عامیانه ایران

 نویسنده: رولاند راینر

مترجم: نصرت الله وفائی کیش

وین، گراتس، 1977

 

 

- معماری ایران در عصر پهلوی

نویسنده: پرویز رجبی

 تهران، دانشگاه ملی، 1355

 

 

- سرزمین ما: مروری بر تاریخ معماری ایران

 نویسنده: عزت الله رکوعی

تهران، نشر کیوان،1373

 

 

- احیای هنرهای از یاد رفته: مبانی معماری سنتی در ایران به روایت استاد حسین لرزاده

  تالیف مهناز رئیس زاده، حسین مخید

  تهران، مولی، مهندسین مشاور ماب، 1374

 

 

- معماری ایران: اجزای ساختمان با مصالح سنتی

  نویسنده: حسین زمرشیدی

  تهران، زمرد، 1374

 

 

- معماری ایران: مصالح شناسی

  نویسنده: حسین زمرشیدی

  تهران، زمرد، 1377

 

 

 

گردنبند مروارید

جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره. مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما بهت میگم که چکار می شه کرد! من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : ' وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم
برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه.' جنی قبول کرد.. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه. وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه! جینی پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که جینی به رختخواب می
رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو براش می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت : - جینی ! تو منو دوست داری؟ - اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم. - پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده! - نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی، قبوله؟ - نه عزیزم، اشکالی نداره. پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : 'شب بخیر کوچولوی من.' هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید: -
جینی! تو منو دوست داری؟ اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم. - پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده! - نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟ - نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره! و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : 'خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی.' چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه. جینی گفت : ' پدر ، بیا اینجا.' ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود
و اون رو تو دست پدرش قل داد. پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه ی مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردنبند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود. او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده! خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می ده. او منتظر می مونه تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعی اش رو به ما هدیه بده. به نظرت خدا مهربون نیست
؟! این مسأله باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودیم بیشتر فکر کنیم. باعث شد ، یاد چیزهایی بیفتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای اونها ، هزار چیز بهتر رو به ما داده. یاد مسائلی افتادم که یه زمانی محکم بهشون چسبیده بودم و حاضر نبودم رهاشون کنم، اما وقتی اونها رو خواسته یا ناخواسته رها کردم خداوند چیزی خیلی بهتر رو بهم داد که دنیام رو تغییر داد.

 

(با تشکر از خانم رمضان زاده، معلم خوبم)

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
درباره وبلاگ

بدان که ساختن، که همه معماری است، یعنی زخم زدن بر پیکر کره زمین پس آرام باش آهسته و سبک گام بردار که ما تنها همین یک زمین را داریم... (الکساندر ان.تومبازیس)
طراحی قالب

امکانات وبلاگ

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 207496
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


نمایش اسمانخراشها

 

لینک باکس نمایش نکات اجرایی